...
Wednesday, May 23, 2012
خیلی وقت پیش، همان موقعی که برای برنامه ی مشارکت رفتم عکس گرفتم، به من شلیک شد.
ایستاده بودم ته سالن، تکیه داده بودم به دیوار، کنار دستم هم یکی ایستاده بود. راه فرار نداشتم. عکاس برنامه رفت کنار سن، با لنزهایش ور رفت، کادرش را بست، کلیک.
می دانستم می خواهد از ما عکس بگیرد، اما راه فرار نداشتم. توی بن بست گیر افتاده بودم. همان طوری که بودم ایستاده بودم، آب دهنم را قورت می دادم.
حالا بین عکس های آرشیوی ایسنا یک نقطه هست که صورت من بوده.

امروز دوباره توی یک عکس افتادم. این بار به خواست خودم. با یک جور لذت خودآزارانه. راست ایستادم، زل زدم به لنزی که از آن طرفش من را می دید، خودم را سپردم به معشوق، گذاشتم هرکاری که می خواهد بکند. من همینیم که هستم، هر کاری که بکنی همینم.